شعر نو

اشکان امین الرعایایی
20:04 1403/8/22
113
1 1

((نرفت))
سفره ی دل، پهن و عقل آمد که مهمان بشود
یادش افتاد که احساسِ رفاه نیست ، نرفت!

پایِ لرزانِ من آمادگی رفتن داشت
یادش افتاد ه که دل ، پشت و پناه نیست ، نرفت!

دستِ من ، دست کشید تابرود از یادم
یادش افتاد که کوتاه تر از عمرِ تباه نیست ، نرفت!

چشم شستم که به یک خاطره مهمان بشود
یادش افتاد که پاگیرتر از نازِ نگاه نیست ، نرفت!

اشکِ من ، وقت ِ سرازیر شدن از چشمم
یادش افتاد که او غرقِ گناه نیست ، نرفت!

غم ! همان مهمان ناخوانده که باید می رفت
یادش افتاد که پروارتر از رنگِ سیاه نیست ، نرفت!

حالِ من حالِ اسیری است گه هنگام فرار
یادش افتاد که کس چشم به راه نیست ، نرفت!

محتسب، سوخت دلش ، قصه ی کیوان که شنید
یادش افتاد که برهان و گواه نیست ، نرفت!

((کیوان بخشی پور))

برچسب‌ها :

#شعر نو   

آخرین مطالب

شعر نو

شعر نو

پربازدیدترین مطالب

شعر نو

شعر نو

113 بازدید
اشکان امین الرعایایی اشکان امین الرعایایی
سه‌شنبه، 22 آبان 1403
مدیر سایت

مدیر سایت

25 بازدید
اشکان امین الرعایایی اشکان امین الرعایایی
پنج‌شنبه، 06 دی 1403

محبوب‌ترین مطالب

شعر نو

شعر نو

1 پسند
اشکان امین الرعایایی اشکان امین الرعایایی
سه‌شنبه، 22 آبان 1403

جنجالی‌ترین مطالب

شعر نو

شعر نو

1 نظر
اشکان امین الرعایایی اشکان امین الرعایایی
سه‌شنبه، 22 آبان 1403